جوانه حرفشو گفته . جوانه فقط با یه جمله ای ک اون روزِ ابری سین بهش گفت که برو بگو من میخوام این کارو کنم اگر موفق شدم ک عالیه اگر نه خودم تاوانشو میدم، حرفشو زده بالاخره . گفت جوانه خودت باید انتخاب کنی و مسئولیت کارهاتو بر عهده بگیری . سین درست گفت با یه جدیتی هم گفت ک ب خودم گفتم بابا این جز بدیهیاته چقدر داری براش زور میزنی پاشو برو حرفتو بزن خلاص . واقعاا خودمم در شگفت بودم ک چرا نمیگم چرا دهنم بسته ست چرا لال شدم .

گفتم. غر شنیدم ، عدم اعتمادشونو حس کردم ولی رها شده بودم میترسیدم هنوزم میترسم ولی از خودم فقط از خودم و اینکه نکنه پامو پس بکشم و کاهلی کنم نه هیچ کس دیگه ای .
دارم کاری که میخوامو میکنم .
رفتم تهران عروسی خ . خوش گذشت ولی من تقریبا مطمئن شدم نمیخوام عروسی بگیرم
رفتم پیش شین عزیزم ، عزیزترینم یارم اتفاق جالبی رو تجربه کردیم لذت بردیم خنگ بازی دراوردیم ولی عجیب و تازه بود تو غروب آفتاب تو چیتگر ماشروم برگر خوردیم ، خندیدیم هوا عالی بود خورشید از لای درختا معلوم بود ، قاصدک فوت کردیم برام دست گل وحشی زشت و خنگی درست کرد گفت بیا بریم بالاترا ببینیم چخبره رفتیم بالا هوا تاریک بود زیبا بود بوسیده شدم گلوشو بوسیدم برگشتنی تو ماشین آهنگایی ک میدونستم دوست داره پلی کردم خودمم دوسشون داشتم با هر آهنگ ک میومد میخندید ومیگفت  لعنتتت بهت با صدای جذابش میخوند همراه آهنگ، موسیقی ش رو تفسیر میکرد و من سراپا گوش بودم و لذت میبردم با تمام سلول هام ‍♀️ صداشو ضبط کردم و شبهای بعدش هرشب دارم صدهزار بار گوش میدم بهش ❤
دیشب حرف زدیم حرفای خوب و عمیق . حرف های خوب گفتن باهاش عجیب ترین و زیباترین لذت منه ❤
به جان دوست دارمش و بابت داشتنش عمیقا شاکرم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها